خداحافظ


/\/\E#R@/\/ & F.......H

عاشقانه

 

شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم خداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم خداحافظ ، و این یعنی در اندوه تو می میرم در این تنهایی مطلق ، که می بندد به زنجیرم و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟ چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟ خداحافظ ، تو ای همپای شب های غزل خوانی خداحافظ ، به پایان آمد این دیدار پنهانی خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که می مانم خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی !!!



نظرات شما عزیزان:

fereshteh
ساعت17:53---6 شهريور 1390
این نوشته ها را در حالی می نویسم که بغض نبودنت سخت گلویم را می فشارد و دانه های اشک باز به یاری ام می رسند.یکی پس از دیگری.طعم شوری اولین قطره ی اشکی که از چشمانم سرازیر میشود وآهسته بر گوشه ی لبانم نقش می بدد مرا به خود می آورد:نه باور نمیکنم این عشق باشد که مرا این چنین رام کرده است_روزی با خود می اندیشیدم که هیچ کس نمی تواند غرور مرابشکندولی الان می بینم که غرورم هزارتکه شده_نه باز نمیخواهم باورکنم که این منم اشک میریزم...
تنهایم گذاشتی باورت میشود؟من که نمی خواهم باور کنم تمام آن سخنان شیرینی که از زبان تو شنیدم دروغ بوده:نه_توهمانی که من سال ها در کوچه های زندگی ام سرگردان به دنبالش می گشتم.توهمان سنگ صبور منی.ولی چرا امروز انقدر تنهایم گذاشتی؟بارها از خدا خواستم مرا به این لحظه نرساند"لحظه ی دوری از تو.ولی انگار خداهم اشک سوزان مرا ندیده_گویا ناله های جانسوز من به گوشش نمی رسد:اما مگر نه اینکه خود خداهم عاشق بندگانش است؟پس باید عاشق عشق من هم باشد.اگر گناه من عاشق شدن است یعنی خدا هم در گناه است؟
گلم هر روز زیر نگاه همان هایی که خودت بهتر میدانی_همان هایی که هر بار بانیش و کنایه هاشان نمک بر زخمم می پاشند نابود میشوم وآن هابا نگاهشان از من میپرسند پس صاحب دلت کو؟و واقعا صاحب دلم کو؟با این همه درد پس چطور خوشحال باشم؟آری گاهی خنده ای هم که میکنم فقط بر لبانم نقش می بندد_در دلم آتشفشانی از سنگ های گداخته در حسرت نهفته است...
دلم گرفته است_هوای تازه می خواهم_دیگر بازارو کوچه و خیابان روح خسته ام را نوازش نمی دهد.دیگر در گوش کدام جاده زخم هایم را بخوانم؟چه دردی است این درد هجران...هنوز هم نمی خواهی مرا به خاطر حرف هایم ببخشی و برگردی؟ گفته بودی مرا کنار می گذاری و خاطراتم را خاک میکنی ولی من باور نمی کنم نه نه نه ...نمی خواهم باور کنم تو باوفاتر از آن بودی که کنارم بگذاری.انتظار دوریت بی رحمانه شقایق های وجودم را پرپر میکند و ثانیه ها را می کشد.من در این میانه منتظرم.منتظرانتهای تنهایم...
حرف های دلم زیاد است و زیاد...میدانم که مرا نمی خواهی.این را خودت گفتی_
گفتی که دیگر حرف هایم_اخلاقم ورفتارهایم برایت مهم نیست.در سایه ی باتو بودن پروانه شدن میخواهد ومن لایق این نیستم.این را قبلا هم بهت گفته بودم....
میدانم که امروز این نوشته ارزشی برایت ندارد ولی مطمئن باش روزی یک غزل با وسعت عشق برایت می سرایم که مرا ببخشی و تنهایم نگذاری...
میدانی که زیباترین ستاره ی آسمان وجودم و دلربای زندگی ام هستی.پس برگرد و ببین که چگونه چشمان و دستان پنجره ی دلم و سبزی پیچک چشمانم در انتظار ت دور هم گره خورده اند...امروز از بس انتظارت را کشیدم سرخی افق برایم سیاه شده.پس بیا و ببین من مانده ام و یک دنیا حرف و احساس...تا تو مرا ببخشی و تنهایم نگذاری وبرگردی دوباره به پیشم من و پنجره ی دلم و پیچک چشمانم در انتظاریم.انتظار شیرین با تو بودن...
پس ببخشم و نگذار که بی تو نابود شوم من تسلیممم....تسلیم عشقت...


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در 14 دی 1389برچسب:,ساعت 16:17 توسط Mehran....f| |


Power By: LoxBlog.Com

خدمات وبلاگ نويسان